مژده مواجی – آلمان
همکارم با کلافگی وارد اتاق کارمان شد. تماس تلفنی طولانی با مرکز کاریابی خستهاش کرده بود.
– سر در نمیآورم، چرا کارمند مرکز کاریابی اصرار دارد به مراجعم کاری بدهد که او اصلاً به آن علاقه ندارد.
رو به او کردم و پرسیدم:
– چه کاری؟
– کار در انبار. چون در حال حاضر نیاز به اشتغال در این کار زیاد است. مراجعم در سوریه سالها تجربهٔ کار حسابداری را دارد. هر چه تلاش کردم نتوانستم کارمند را قانع کنم که او در کوچینگ شغلی با حمایت ما وارد کار مناسب و موردعلاقهاش شود. میگفت، من هم دلم میخواست فضانورد شوم، حالا کارمند مرکز کاریابی هستم.
مراجعش را چند بار دیده بودم. زنی کوچکجثه که مصمم بود وارد بازار کار شود.
مراجعم زنگ در ورودی را زد، به استقبالش رفتم. دستهایش را زیر دستگاه مایع ضدعفونیِ کنار در گرفت و با هم وارد اتاق کارمان شدیم تا کوچینگ شغلی را شروع کنیم. روی صندلی نشست و پرسید:
– اگر بخواهم در کنار دورۀ تخصصی آشپزی مجوز تاکسیرانی هم بگیرم، بهنظر شما مرکز کاریابی هزینۀ آن را میهد؟ هزینۀ آن برایم گران است. حدود ۳۰۰ یورو میشود که شامل درخواست، گواهی سلامتی از دکتر، برگۀ عدم سوءپیشینه و ارزیابی بینایی است.
– چرا به فکر مجوز تاکسیرانی افتادهای؟
– شاید آخر هفتهها یا در تعطیلات تاکسیرانی کنم.
دکمۀ بلندگوی تلفن را فشار دادم و شمارۀ مرکز کاریابی را گرفتم تا با مسئولش صحبت کنم. ادارهای دولتی که هزینهٔ زندگی و کوچینگ شغلیاش را تأمین میکند. بعد از چند زنگ گوشی را برداشت. مسئولش همان کارمندی بود که همکارم بهخاطر کار مناسب برای مراجعش با او سروکلّه زده بود. همان که دلش میخواسته فضانورد شود. خودم را برای صحبتهای غیرمنتظره آماده کردم.
– برای گرفتن مجوز تاکسیرانی، باید اول درخواست کار داد و اگر شرکتی متقاضی را خواست، در آن صورت ما هزینهٔ آن را بهعهده میگیریم.
اسم شرکتی را هم آورد که معمولاً دنبال رانندۀ تاکسی میگردند. نامش را یادداشت کردم. کمی مکث کرد و ادامه داد:
– بگذارید دقیقاً پروندۀ مراجع را بخوانم؛ پدر سه فرزند، ۳۴ ساله. عالی! مدرک B2 هم که دارد. حالا چه اصراری برای گرفتن مجوز تاکسی دارید. مرکز کاریابی هزینۀ گواهینامۀ پایه یک را میدهد. الان همهجا دنبال رانندهٔ ماشینهای سنگین هستند. درآمد آن هم خیلی بیشتر از تاکسی است.
به او گفتم:
– البته مراجعم قصد دارد که دورۀ تخصصی آشپزی را از تابستان شروع کند.
کارمند یکهو با لحنی تعجبآمیز گفت:
– دورۀ آشپزی؟! همهگیری نشان داد که چقدر آشپزها شرایط اضطراری داشتند. باید دنبال کاری رفت که بازار داشته باشد.
مراجعم که تا حالا ساکت نشسته بود، سلامی کرد و گفت:
– به آشپزی علاقه دارم.
– راجع به پیشنهادم فکر کنید. مخصوصاً به بالابودنِ درآمد. شما پدر سه فرزند هستید…
تمام تلاشش را برای متقاعدکردن او کرد. آنقدر توضیح داد که مراجعم گیج شده بود. تماس که تمام شد، به شماره تلفن شرکت تاکسیرانیای که یادداشت کرده بودم، زنگ زدم و قرار دیدار با مراجعم گذاشته شد.